سلام
نه خوبم نه بد
یعنی هم خوبم هم بعد
امروز پسر داییم اومد خونمون فک کنم ساعت 11بود منم همون موقع ها از خواب پا شدم!!
بعد میگفت پاشید بریم یه جایی! منو خواهرمو داداشم و پسر داییم پا شدیم رفتیم بیرون
منو آبجیم نمیدونستیم قراره کجا بریم؟!
مثلا اون دوتا میخواستن سورپرایزمون کنن!
خلاصه رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به یه مغازه ای که حیوون میفروخت کلی حیوون توش بود!
خواهرم زیاد ذوق نکرد یعنی در واقع کلی هم بش برخورد چون حیوون دوس نداره
اما من بعضیاشونو دوسدارم
داداشم برام خرگوش گرفت
چون سر مردن خرگوشه قبلیم من خیلی غصه خوردم اونام یکی عین برفی رو برام گرفتن
اما حالا...
من نمیتونم نگهش دارم
دلم میسوزه براش دوسشم دارم اما نمیخوام بش عادت کنمو اینم بمیره!
دیگه به غیر از این گریه ام کردم
اما نه خیلی کاش اشکم میومد
هی خدا
دلــــــــــــــــــــــــــــــــم گــــــــرفـــتــــــــــــــــــــــــــــــه خــــــــــــدا جـــــــــــــونم
کمکم کن
Odio a la gente como yo, Ver
نظرات شما عزیزان:
وقتی که درختا، از قید تعلقاتشون رها میشن و برگهاشون رو میریزن.
چون ایمان دارن که بهاری هست و خدایی پرمهر
که دوباره بهترین ها رو بهشون هدیه می کنه.
خاطرت از هر تعلقی رها
و دلت مطمئن به مهر خدا
پاییزت مبارک
خوبی آبجی فاطمه؟
دیگه به فروم که سر نمیزنی. یعنی اصلاً صفحه ات رو بستی.
تو یاهو هم که انگار نیستی پیغامهام رو بخونی.
گفتم بیام اینجا سراغت رو بگیرم بلکه پیغامم رو ببینی.
دلم برات تنگ شده آبجی
البته میدونم الان دیگه مشغول کلاسها شدی و سرت شلوغه
ولی بعضی وقتا لااقل تو همون یاهو یه پیغام بذار که بدونم در چه حالی.
شاد و امیدوار و برقرار باشی آبجی گلم